آدم ها همه می پندارند که زنده اند. برای آنها تنها نشانه ی حیات، بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد: آهای فلانی! از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟.
آدما خنده هاشون همیشه از دل خوشی نیست، گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست، گاهی دل این قدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره، یه جمله ی ساده گاهی چقدر واست غم میاره..
در عشق حداقل قطره ای جنون هست و در جنون هم همیشه دریایی از عشق!
پس چشمانت چه زمان درخواهند یافت که: "نگاه، زاده ی علاقه است!.."
اگر می خواهی احساس ثروتمند بودن و توانگری کنی، چیزهایی را به خاطر بیاور که پول قادر به خریدن آنها نیست: با پول می توانی همسری زیبا داشته باشی اما عشقی زیبا هرگز، می توانی خانه ای مجلل داشته باشی اما آرامش هرگز، می توانی کتابخانه ای مجهز داشته باشی اما علم هرگز، می توانی تخت خوابی رویایی داشته باشی اما خواب راحت هرگز..
زندگی چون قفس است، قفسی تنگ پراز تنهایی، و چه خوب است دم غفلت آن زندان بان، و سپس بال و پر عشق گشودن، بعد از آن هم پرواز..
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
چه ساده بودم
آن هنگام که می پنداشتم
ترکیدن بادکنک آبی من،
ناگوارترین حادثه ی عالم است!
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند، حاشا که مشتری سر مویی زیان کند! (البته بستگی به جانانش داره!)
ز درد عشق تو با کس حکایتی که نکردم، چرا وفای تو کم شد؟ شکایتی که نکردم